اســـــتـــــر، یـــک شــخــصــیــت ســاخــتــگــی!
جُــســتــار‌هــای گــونــاگــون

فریدون، هفتمین پادشاه پارسیان

0نــظــر دادن1پــســنــدیـــدن
فریدون، هفتمین پادشاه پارسیان

پادشاهی فریدون (آفَریدون) پانصد سال بود. فریدون یگانه شهریار جهان می‌شود و در مهرماه تاج کیانی بر سر می‌گذارد، پس جشن مهرگان از او به یادگار مانده است. ابتدا قصه ضحاک را بخوانید. 

آفریدون پسر آبتین، آبتین پسر جمشید شاه، و مادرش فرانَک ، دختر طهور پادشاه جزیره بسلا ماجین بود. پایتخت آفریدون و منوچهر ،طبرستان (آمُل و تمیشه) بود. از اوضاع تمیشه پیش از اسلام اطلاع چندانی در دست نیست . در شاهنامه آمده که شهر تمیشه پایتخت دوم فریدون، پس از آمل، بوده است. در دورة ساسانیان، انوشیروان در مشرق تمیشه دیواری آجری از کوه تا دریا ساخت تا از حملة تُرکان به طبرستان جلوگیری کند. زادگاه فریدون، روستای ورکه لاریجان در طبرستان یا وَرَنا که در متون متاخر بنام «وَر» شناخته شده، یک روستا در منطقه لاریجان بوده است.

ضحاک که روز شب در اندیشه آفریدون بود روزی بزرگان هر کشوری را فرا خواند تا کار پادشاهی خود را استوار سازد. پس از آنان میخواهد تا گواهی دهند که او جز نیکی نکرده و جز راستی سخنی نگفته است. آن ها نیز گواهی را نوشتند زیرا که  از بیم ضحاک یارای سخن گفتن نداشتند. لیک در همان زمان فریاد ستم دیده دادخواهی برخاست... او را نزد ضحاک می‌آورند و او میگوید: که من کاوه‌اَم، کاوه آهنگر که مرا هجده پسر بود، اما از ایشان تنها یکی مانده است. پس این را بر من ببخشای. اگر تو شاه هفت کشوری، چرا همه رنج و سختی باید برای ما باشد و مغزِ فرزند من چرا باید خوراک ماران تو باشد... ضحاک فرزند او را به او بازگرداند و از او خواست تا او نیز بر آن گواهی که پیشتر نوشته شده بود گواه باشد.

کاوه آن گواهی را بخواند و بر بزرگانی که آن گواهی را نوشته بودند خروشید و گفت: شما با فرمان برداری از ضحاک به سوی دوزخ شتافتید، لیکن من نه بر این گواهی گواه میشوم نه از شاه در هَراس میگردم. سپس کاوه آن گواهی را پاره کرد و زیر پا نهاد، و دست فرزند خود را گرفته و از کاخ بیرون شدند. چون کاوه از نزد شاه بیرون آمد، مردم کوی و بازار بر او گرد آمدند؛ کاوه برخروشید و مرمان را به دادخواهی فراخواند...

... کاوه با شورشگران به نزد آفَریدون ۱۶ ساله می‌روند و وی را به رزم با ضحاک برای انتقام از خون پدر می‌کشانند. آفریدون چرم‌پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را دْرَفْشْ کاویانی می‌نامد و به کین‌خواهی برمی‌خیزد. برادران آفریدون به فرمان او پیشه‌وران را وامی‌دارند که گُرزی برای او بسازند که بالای سر آن گاوی شکل باشد. چون گرز گاوسر ساخته می‌شود، آفریدون با سپاهش سوی کشور ضحاک حمله می‌برد. از رود اروند می‌گذرند و به اورشَلیم می‌روند که کاخ ضحاک در آنجاست. سُروش راز باطل شدن جادوی ضحاک را به آفریدون می‌آموزد. آفریدون به کاخ وارد می‌شود و از شبستان ضحاک شهرنواز و ارنواز، دختران جمشید و خوبرویان گرفتار در آنجا را رها می‌سازد. هنگام مواجهه با ضحاک، گرز گاوسار را بر سر او می‌کوبد ولی پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک بازمی‌دارد و فرمان می‌دهد او را با بندی که از چرم شیر درست شده باشد دست و پای ضحاک را ببندد و به غاری در کوه دماوند زندانی کند.

آفریدون شهرنواز و ارنواز دختران جمشید را که در اسارت ضحاک بودند را به همسری برمی‌گزیند و سه پسر حاصل این ازدواج‌ها است. «سَلم و تور» از شهرنواز و «ایرَج» از ارنواز. سَلم پسر بزرگتر، تور پسر میانی و ایرج پسر کوچک است.

آنگاه آفریدون کشور را سه بخش کرد: ۱.روم و خاور  ۲.تُرک و چین  ۳.ایران و دشت نیزه‌وران (یمن).

پس روم و خاور را به سَلم بخشید ، توران زمین (سرزمین های ترک و چین) را به تور داد ، و سرانجام ایران و دشت نیزه‌وران (یمن) را به ایرج بخشید...

 

منبع: شاهنامه فردوسی به نثر پارسی سره ـ میترا مهرآبادی

ادامــۀ جُــســتــار...
شــــکــــســـت ایــــرانـــیـــان، تـحـریـف بـزرگ تــاریــخ!