کیانیان دومین دودمان پادشاهی ایران در اوِستا، شاهنامۀ و اسطورۀ شناسی ایرانی پس از پیشدادیان و پیش از اشکانیان میباشد. پادشاهی کیانی بهدست کِیقُـبـاد یا کِیکَـواذ (با یاری رستم و زال) بنیاننهاده شد، پادشاهان کیانی ده تن بودند و نامورترین آنها، کِیخسرو است و با مرگ اسکندر این پادشاهی ۶۵۲ ساله سرنگون میشود و جایش را به دودمان ملوکالطوایفی اشکانیان میدهد. پایتختهای کیانیان شهرهای اصطَخر و بَلخ گزارش شدهاست. پادشاهی کیانی به دو بخش پهلوانی (از کِی قُباد یا کِیکَـواذ تا پایان پادشاهی کِیگَـشتاسپ) و تاریخی (از آغاز پادشاهی کِیبهمن تا اسکندر) بخشبندی میشود.
درَفشِ کیانیان (پرچم):
گروهی از خاورشناسان مانند یوهانس هرتل و ارنست هرتسفلد، کیانیان را با هخامنشیان یکسان دانسته و کوشیدهاند که پادشاهان کیانی و هخامنشی را با یکدیگر برابر نهند. هرتل باور داشت که زرتشت در زمان پادشاهی ویشتاسپ (پدر داریوش بزرگ) زندگی میکردهاست. او چنین پنداشتهاست که پادشاهان کیانی از کیقباد تا کیخسرو، سران تباران باختری ایران بودند و ممکن است شخصیت تاریخی داشته یا داستانی و اساطیری بودهباشند، ولی دیگر پادشاهان کیانی، همان شاهنشاهان هخامنشی بودهاند. ولی هرتسفلد از این نیز فراتر رفته و گفتهاست که نخستین پادشاهان کیانی، همان شاهان ماد بودهاند که هرودوت و کتزیاس از آنها نام بردهاند و کِیخسرو نیز همان کوروش بزرگ است؛ ولی برخی از تاریخنگاران مانند مسعودی، حمزۀ اصفهانی، حمدالله مستوفی و … کیبهمن را با کوروش بزرگ یکسان میدانند.
پس از زَوْ، گرشاسپ بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و در بازپسین سال پادشاهی او، افراسیاب به فرمان پشنگ به ایران روی آورد و گرشاسپ درگذشت و روزگار آزار و ستیز ایرانیان به دستِ تورانیان فرارسید تا زال، رستم را به جستجوی کِیقَباد به البرزکوه فرستاد. کیقباد که از نژاد فریدون بود، پادشاهی ایران را پذیرفت و دودمان کیانیان را بنیاد گذاشت. او به درخواست پهلوانان ایران به نبرد با افراسیاب شتافت و با او جنگی سخت کرد که در این جنگ رستم پهلوانیها کرد و افراسیاب که تاب ایستادگی نداشت، از پشنگ درخواست کرد که با ایرانیان آشتی کند و آمودریا مرز ایران و توران باشد. سپس کیقباد اصطَخر را به پایتختی برگزید و شهرها و آبادیها ساخت و صد سال پادشاهی کرد. پس از کیقباد، پسرش کیکاووس بر تخت شهریاری نشست. او نخست آهنگ چیرگی بر مازندران کرد و پندهای زال را نپذیرفت و با گروهی از سواران و دلیران ایران به مازندران تاخت. ارژنگ (پادشاه مازندران) از دیو سپید یاری خواست و او به جادو، کیکاووس و لشکریانش را کور کرد و به بند افکند. یکی از سپاهیان کیکاووس که از جادو دور ماندهبود، به زال آگاهی رساند و او رستم را به مازندران فرستاد. رستم، دیو سپید را کشت و جگر او را بر چشم ایرانیان مالید و همه را بینا کرد. سپس کیکاووس به ایران بازگشت و پس از زمانی پادشاه بربر، مصر و هاماوران را شکست داد و سودابۀ (شاهزادهٔ هاماوران) را به زنی گرفت. ولی شاه هاماوران با چاره اندیشیدن، کیکاووس و سپاهیانش را به بند افکند و زمانی این خبر فراگیر شد، ترکان و تازیان به ایران دست افکندند. سپس افراسیاب به ایران تاخت و تازیان را از ایران بیرون راند و خودش پادشاه ایران شد. پس از آن رستم به هاماوران رفت و کیکاووس را نجات داد و کیکاووس با سودابه و پهلوانان به ایران بازگشت و افراسیاب را از ایران بیرون راند. از کیکاووس دو پسر به نامهای سیاوش و فریبرز به جای ماند. سودابه (همسر کیکاووس) به سیاوش دل باخت، ولی سیاوش به خواستهٔ او تن نداد و سودابه او را نزد پدرش بدنام کرد و دغلبازخواند و سیاوش برای نشان دادن بیگناهی خود، از آتش گذر کرد. او پس از چندی با سپاهی بزرگ به جنگ با افراسیاب رفت و افراسیاب که توان ایستایی در برابر او را نداشت، درخواست آشتی کرد و سیاوش پذیرفت. ولی کیکاووس تندخو به آشتی تن نداد و سیاوش را در نامهای سرزنش کرد. سیاوش از کیکاووس دلگیر شد و نزد افراسیاب به توران رفت. افراسیاب و پیران ویسه او را گرامی شمردند و پیران دختر خود جریره و افراسیاب دختر خود فریگیس را به سیاوش دادند. پس از گذشت زمانی، گرسیوز که به سیاوش رشک میبرد، افراسیاب را به کشتن سیاوش برانگیخت و افراسیاب نیز سیاوش را کشت. پس از رسیدن خبر کشته شدن سیاوش به ایران، آشوب بزرگی برخاست و رستم، سودابه را برای خونخواهی سیاوش کشت و به توران تاخت و توران را ویران کرد. از سیاوش دو پسر به نامهای کیخسرو از فریگیس و فرود از جریره بجای ماند.
کیخسرو، افراسیاب را به کین پدرش، سیاوش، میکُشد.
پس از کشته شدن سیاوش بهفرمان افراسیاب، فریگیس پسری آورد بهنام کیخسرو. افراسیاب فرمان داد که او را نزد چوپانها به کوه بفرستند تا از نژاد خود آگاه نباشد. پیران نیز چنین کرد و کیخسرو را به چوپانها سپرد و زمانیکه کیخسرو چند ساله شد، او را نزد خود آورد و افراسیاب فرمان داد که او و مادرش فریگیس به گنگ دژ بروند. سرانجام، گیو بهفرمان پدر آهنگِ یافتن کیخسرو در توران کرد و پس از هفت سال جستجو، او را یافت و با مادرش فریگیس به ایران آورد. پس از رسیدن کیخسرو به ایران، بر سر جانشینی کیکاووس میان او و فریبرز (پسر کیکاووس) ناسازگاری افتاد و بر این شد که هر کدام بتواند دژبهمن را بگشاید، جانشین کیکاووس است و گشودن این دژ تنها از دست کیخسرو برآمد. پس از آن، کیخسرو بهفرمان کیکاووس به خونخواهی پدرش سیاوش برخاست و سرانجام افراسیاب و برادرش گرسیوز را به کین پدرش کشت. پس از کشته شدن افراسیاب، کیکاووس پادشاهی خود را به کیخسرو داد و پس از ۱۲۰ سال پادشاهی درگذشت. سپس کیخسرو، جهن (پسر افراسیاب) را پادشاه توران کرد و خود پس از خستگی از کار جهان، لهراسب را بهجای خود به تخت نشاند و خود با توس، گودرز و فریبرز به کوهی ناپدید شد. لهراسپ در درگاه کیخسرو مردی گمنام و از نژاد کیقباد بود و او آتشکدهای به نام آذر برزین مهر ساخت. او دو پسر به نامهای زریر و گشتاسپ داشت که پادشاهی را به گشتاسپ سپرد و خود به آتشکدل نوبهار در بلخ رفت و به ستایش خدا پرداخت و پیرو و پذیرای آیین زرتشت شد.
در دورهٔ پادشاهی گشتاسپ، زرتشت آیین نویی آورد و گشتاسپ کیش او را پذیرفت. ولی ارجاسپ (پادشاه توران) با گشتاسپ ناسازگاری داشت و میان او و گشتاسپ جنگها درگرفت تا سرانجام ارجاسپ به دست اسفندیار کشتهشد. اسفندیار آرزوی تخت پادشاهی داشت و چون گشتاسپ با هیچ بهانهای از رنج خواهش او آسوده نمیماند، او را برای جنگ با رستم به سیستان فرستاد و این شاهزاده به دست رستم کشتهشد. ولی رستم، بهمن (پسر اسفندیار) را به خواهش اسفندیار پروراند و پس از چندی او را نزد گشتاسپ فرستاد و گشتاسپ او را جانشین خود کرد.
*در اوِستا بخش تاریخی شاهنامه (پادشاهی بهمن، همای، داراب، دارا و اسکندر) نیامدهاست و واپسین پادشاه کیانی (در اوستا) کیگشتاسپ است؛ گمان میرود که ساسانیان، هخامنشیان را با دودمان کیانیان پیوند دادند و پادشاهی بهمن تا اسکندر را با کیانیان یکی کردهاند.*
شاهان کیانی و طول حکومتشان، به ترتیب عبارتند از:
- کی قباد (صدسال)
- کی کاووس (صد و بیست سال)
- کی خسرو (شصت سال)
- کی لُـهـراسب (صد و بیست سال)
- کی گـَـشـتاسـپ (صد و بیست سال)
- کی بهمن (شصت سال)
- همای چهرزاد (سی و دو سال)
- داراب (دوازده سال)
- دارا (چهارده سال)
- اسکندر (چهارده سال)