کِیقباد نخستین پادشاه و بنیانگذار دودمان کیانیان است. گویند این دودمان از او آغاز و تداوم مییابد. پس از مرگ منوچهر، پسرش نوذر به روی کار آمد ولی بهدلیل بیتدبیری او کشور به هرج و مرج افتاد و پشنگ پادشاه توران که فرصت را مناسب دید، برای انتقام خون نیای خود تور، پسرش افراسیاب را با هدف کشورگشایی با سپاهی گران به ایران فرستاد و در نهایت ایران شکست خورد و نوذر به دست افراسیاب کشته شد.
کیقباد در زمان پادشاهیاش، پس از چندین سال از جنگهای ایران و توران، با پشنگ شاه توران صلح میکند و پایتخت خود را از تمیشه در تبرستان (که پایتخت پیشدادیان بود)، به اصطخر در پارس تغییر میدهد و آنجا را پایتخت خود میخواند.
پس از آنکه نوذر شاه ایران در جنگ با تورانیان بهدست افراسیاب اسیر و سپس کشته شد، بهدلیل اینکه بزرگان ایران توس و گستهم فرزندان وی را لایق پادشاهی نمیدیدند شخص دیگری به نام زَو را به شاهی برگزیدند. پس زال با مشورت موبدان و خردمندان، زَو که از نژاد فریدون و فردی سالخورده بود را به عنوان پادشاه ایرانزمین انتخاب نمودند. در دوران پادشاهی زو به دلیل خشکسالی جنگ میان ایران و توران پایان یافت. پس از زو، پسرش گرشاسپ به پادشاهی رسید اما پس از نه سال حکومت، او نیز درگذشت و تخت پادشاهی ایران خالی ماند. پس از مرگ گرشاسپ آخرین شاه از سلسلهٔ پیشدادیان، افراسیاب بار دیگر تصمیم به لشکرکشی به ایران گرفت. اما دودمان فریدون هنوز از میان نرفته بود. خبر رسید از نژاد فریدون جوانی خردمند به نام کیقباد در البرزکوه زندگی میکند. زال پس از مشورت با بزرگان و موبدان، او را به عنوان پادشاه انتخاب کرده و در یک مأموریت سری، پسرش رستم را برای آوردن کیقباد به البرزکوه فرستاد. پس از جلوس کیقباد بر تخت ایران، تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند هزیمت یافته و برگشتند.
در شاهنامه:
به شاهی نشست از برش کیقباد همان تاج گوهر به سر برنهاد
همه نامداران شدند انجمن چو دستان و چون قارن رزمزن
چو کشواد و خراد و برزین گو فشاندند گوهر بران تاج نو
قباد از بزرگان سخن بشنوید پس افراسیاب و سپه را بدید
دگر روز برداشت لشکر ز جای خروشیدن آمد ز پردهسرای
بپوشید رستم سلیح نبرد چو پیل ژیان شد که برخاست گرد
رده بر کشیدند ایرانیان ببستند خون ریختن را میان
به یک دست مهراب کابل خدای دگر دست گژدهم جنگی به پای
به قلب اندرون قارن رزمزن ابا گرد کشواد لشگر شکن
پس پشتشان زال با کیقباد به یک دست آتش به یک دست باد
به پیش اندرون کاویانی درفش جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش
ز لشکر چو کشتی سراسر زمین کجا موج خیزد ز دریای چین
سپر در سپر بافته دشت و راغ درفشیدن تیغها چون چراغ
جهان سر به سر گشت دریای قار برافروخته شمع ازو صدهزار
ز نالیدن بوق و بانگ سپاه تو گفتی که خورشید گم کرد راه
سبک قارن رزمزن کان بدید چو رعد از میان نعرهای برکشید
میان سپاه اندر آمد دلیر سپهدار قارن به کردار شیر
گهی سوی چپّ و گهی سوی راست بران گونه از هر سویی کینه خواست
به گرز و به تیغ و سنان دراز همی کُشت از ایشان گو سرفراز
ز کشته زمین کرد مانند کوه شدند آن دلیران ترکان ستوه
شماساس را دید گرد دلیر که میبرخروشید چون نرّه شیر
بیامد دمان تا بر او رسید سبک تیغ تیز از میان برکشید
بزد بر سرش تیغ زهر آبدار بگفتا منم قارن نامدار
نگون اندر آمد شماساس گرد چو دید او ز قارن چنان دست برد
چنین است کردار گردون پیر گهی چون کمانست و گاهی چو تیر .....
ادامــۀ جُــســتــار...