اســـــتـــــر، یـــک شــخــصــیــت ســاخــتــگــی!
جُــســتــار‌هــای گــونــاگــون

مَرداویچ زیاری

0نــظــر دادن0پــســنــدیـــدن
مَرداویچ زیاری

مرداویج  بنیان‌گذار دودمان زیاریان در سده چهارم هجری و دهم میلادی است. مرداویج با لشکرکشی‌های پیاپی توانست بر سرزمین‌های گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راند و خود را شاهنشاه بنامد.

مرداویج یا مرداویز به معنی آویزندهٔ مردان و به‌دارکنندهٔ جنگاوران و هماورد و مبارزه‌طلب است. مرداویج پسر بزرگ زیار و ملقب به ابوالحجاج بود که در سده چهارم هجری می‌زیست.

دربارهٔ خاندان زیاریان نوشته‌اند که ایشان گیل بوده‌اند و مدعی شده‌اند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان» یا «ارغوش فرهادان»، که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بود، می‌رسد. همچنین عده‌ای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار می‌دانند.همسر زیار دختر تیرداد بود و برادرزن زیار هَروسِندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بوده‌است.خود زیار در دوران فرمانروایی پسرانش، مرداویج و وشمگیر، تا سال ۳۳۷ هجری زنده بود.

در آن دوره برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و پذیرش همگانی، لازم بود حاکمان خود را از نژاد شاهان ساسانی که از دیرباز جنبهٔ تقدس داشتند، معرفی کنند تا مردم با این همتباری، حکومتشان را به حق بدانند؛ چنان‌که آل بویه که از نسل فردی ماهی‌گیر بودند، خود را از نسل ساسانیان معرفی کردند. این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندان‌های حکومت‌گر خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کرده‌باشند و این مطلب جعلی باشد. گفته‌اند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بوده‌است و در شجره‌نامه‌ای که عنصر المعالی آورده، نام چندین فرد تاریخیِ شناخته‌شده آمده‌است و برخلاف تبارنامهٔ آل بویه، معتبر به نظر می‌رسد. خصوصاً که زیار می‌بایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته بود با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.

 او همراه دایی خود در ابتدا به سپاه علویان طبرستان پیوست و پس از آن در میان سپاهیان سامانیان و علویان طبرستان مشهور شد و به فرماندهی بخشی از لشکریان سامانی و علوی رسید. وقتی در میان علویان بود، با اختلاف افتادن میان سرداران این جبهه، حسن بن قاسم (حاکم علوی) دایی او را همراه چند تن دیگر به قتل رساند و این موجب شورش بزرگان دیلم بر داعی علوی شد. پس از آن اسفار بن شیرویه توسط دیلمیان ریاست یافت و مرداویج پس از کشتن داعی، حسن بن قاسم، مدتی در خدمت اسفار بود. پس از مدتی مرداویج در ائتلافی علیه اسفار تشکیل داد که شامل محمد بن مسافر وماکان بن کاکی می‌شد. مرداویج با از میدان خارج کردن اسفار توانست تمامی قلمرو او را خود به دست آورد. او پس از قدرت یافتن، در سال ۳۱۹ هجری با لشکر کشی به همدان توانست پیروزی بزرگی به دست آورد و سپس خوزستان و اصفهان را هم به قلمرو خود افزود.

مرداویج گرچه در ابتدا به خلافت عباسی اعلان اطاعت کرد، ولی اواخر قصد داشت حکومت ساسانیان را احیا کند. وی در نامه‌ای به ابن وُهبان از قصد خود برای فتح بغداد و به تخت نشستن در تیسفون خبر داده‌است. وی با برتر دانستن ایرانیان بر عرب ها و ترک ها موجب اختلاف‌افکنی میان سربازان ترک و دیلمی خود شد که در نهایت منجر به قتل او توسط سربازان تُرکش شد. پس از مرداویج سردارانش با وُشمگیر، برادر او، بیعت کردند. وشمگیر و جانشینان او توانستند حکومت زیاریان را به صورت محدودتری در طبرستان و گرگان زنده نگه دارند.

مرداویج از مسلمانان شهر ری به اندازهٔ نامسلمانان جزیه گرفت. علی مفرد، مورخ معاصر، می نویسد در ابتدای به قدرت رسیدن لباس سیاه خلیفه را پوشید اما مدتی بعد ساز طغیان علیه او را نواخت و به تاریخ ایران توجه نشان داد و دستور داد همچون پادشاهان ساسانی برای او دو تخت، یکی از طلا و یکی از عاج، بسازند و برای اطرافیانش تخت‌هایی از نقره ساخت؛ همچنین تاج کسری برای خود ساخت و قصد داشت با ترمیم ایوان کسری، آنجا را پایتخت خود قرار دهد. مهرآبادی نیز می گوید مرداویج سر آن داشت تا بغداد را بگیرد، خلافت را براندازد، دولت عرب را از میان ببرد، پادشاهی ایرانیان را دوباره برقرار سازد و خود را «شاهنشاه» بنامد. خلیفه که از پیشروی وی تا خوزستان بیمناک بود، تصمیم گرفت با میدان دادن به برادران بویه زمینه ضعف مرداویج را فراهم آورد (غافل از اینکه روزی آل بویه یکی از دشمنانش خواهند شد).

اصغر محمودآبادی، عضو هیئت علمی تاریخ دانشگاه اصفهان، از علاقهٔ فراوان مرداویج به فرهنگ ایرانی می‌گوید و این که او قصد ایجاد «رنسانس» و بازگشت به فرهنگ پیش از اسلام ایران را داشت. به گفتهٔ او، مرداویج به موسیقی، نشان‌ها، پوشش و جشن‌های ملی ایرانیان علاقه‌مند بود. ولی به نظر محسن رحمتی، دانشیار تاریخ دانشگاه لرستان، این احتمال هم وجود دارد که مرداویج با شرایطی که به وجود آمد، پس از آن که خلیفه حاضر نشد استیلای او بر متصرفات جدیدش را بپذیرد و آل بویه توانستند مناطقی از جمله فارس را از جانب خلیفه دریافت کنند، خود را احیا کنندهٔ شاهنشاه ساسانی دانسته باشد تا مشروعیت لازم را به دست آورد.

بنابر گزارش ابن اثیر، که بخش‌هایی از آن اغراق‌آمیز به نظر می‌آید، مرداویج برخورد بدی با مردم اصفهان داشت و با خشونت علیهشان رفتار می‌کرد. او دور از سپاهیان بر تخت می‌نشست و تنها پرده‌داران مخصوصی در نزدیکیش بودند. دو تخت یکی از زر (طلا) و دیگری از سیم (نقره) بودند و مرداویج هر روز بر یکی از آن‌ها تکیه می‌زد. این گزارش‌ها گرچه جای تردید دارند، می‌توانند نشانگر آگاهی مرداویج از تاریخ ایران باستان هم باشند؛ کمااین‌که شاهان هخامنشی نیز تنها از پشت پرده با دیگران سخن می‌گفتند. همچنین به دستور مرداویج، در آخرین سال فرمانروایی او، در جشن سده سال ۳۲۳ هجری، آتش بازی بزرگی در اصفهان ترتیب دادند و در دو سوی زاینده رود و در میدانی از دامنه تا فراز کوه پشته‌های عظیم هیزم را به آتش کشیدند و پرنده‌هایی را آغشته به نفت به آتش کشیده و پرواز دادند. علی‌رغم تدارک مفصلی که برای این مراسم دیده شده بود، مرداویج با دیدهٔ تحقیر بر آن نگریست و در جشن حاضر نشد و جشن سده برگزار نشد.

مرداویج یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های تاریخ شمال ایران بود که به پاسداری از آداب و رسوم ایرانی پیش از اسلام شهرت داشت؛ لذا مرداویج در دهه ۱۹۶۰ میلادی و در دوران پهلوی، که علاقه به ایران پیش از اسلام زیاد بود، به عنوان قهرمان داستان‌ها و کمیک استریپ های مجلات کودک ظاهر شد.

پس از مرگ مرداویج، جسد او را از اصفهان به ری منتقل کردند. وشمگیر پابرهنه به پیشباز تشییع‌کنندگان رفت. در این زمان، سپاهیان و سران دیلمی از اصفهان و خوزستان و دیگر نقاط به ری آمده بوند و پس از رایزنی دیلمی‌ها و گیلانیان، وشمگیر را به جانشینی مرداویج برگزیدند.

داستان خاک‌سپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمت‌گزاران و دولت‌مردان مرداویج بود چنین یاد کرده‌است: «هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوش‌تر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند.» او می‌گفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. می‌گفت: «من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمان‌روا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش این‌چنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند.»

پس از دفن مرداویج، لشکریان با وشمگیر بیعت کردند و او حاکم زیاریان شد. دلیل این که چرا مرداویج را در همان اصفهان دفن نکردند، روشن نیست. شاید ناامنی پس از شورش غلامان ترک موجب این امر شده باشد. او نخستین پادشاهی است که در ری دفن شده‌است. در هر حال، مرداویج در محله «جیل‌آباد» یا «گیل‌آباد» در شرق ری، که امروزه در نزدیکی امین آباد قرار دارد، دفن شد. بنا بر گزارش ابودلف، این محل دارای ساختمان‌ها و ایوان‌هایی به سبک ساسانی بود که مرداویج آن‌ها را احداث کرده بود.

 

ادامــۀ جُــســتــار...
شــــکــــســـت ایــــرانـــیـــان، تـحـریـف بـزرگ تــاریــخ!