اســـــتـــــر، یـــک شــخــصــیــت ســاخــتــگــی!
جُــســتــار‌هــای گــونــاگــون

حماسه گیلگَمِش

0نــظــر دادن0پــســنــدیـــدن
حماسه گیلگَمِش

حماسه گیلگَمِش یک شعر حماسی و از کُهَن ترین متون تمدن هایِ باستانی است. این مُتون مربوط به تمدن هایِ بین النهرین می‌باشند؛

(تمدن هایی نظیر  اَکَّد،سومر،بابِل و مصر باستان)

گیلکمش فرزند «لوگال باندا» پنجمین شاه از سلسله اوروک می‌باشد. وِی پهلوانی نامدار است که شخصیتی نیمه خدایی نیمه انسانی دارد. او دلاورانه برای سرنوشت خویش مبارزه می‌کند و در صدد کشف راز جاودانگی است. پادشاهی گیلگمش مربوط به ۴۷۰۰ سال پیش در شهر اوروکِ سومر می‌باشد؛ در عصر امروز این شهر واقع در ۳۰ کیلومتری شرق شهر «سَماوه» عراق است. حماسه گیلگمش به زبان هایِ اکدی سومری و بابلی بر روی ۱۲ لوحِ گِلی نوشته شده است.

لوحِ اول:

اهالی اوروک شکایت زورگویی گیلگمش را به درگاه الٰههٔ ها می‌برند. آنها نیز به «ارورو» می‌گویند که مردی زورمند بیافریند تا با گیلگمش مبارزه کند و شهر اوروک در آسایش باشد. انکیدو همراه با جانوران جنگل انکیدو را می‌آفریند. انکیدو در دشت ها با حیوانات زندگی می‌کند. یک صیّاد که انکیدو دام هایش را می‌رماند، راهبۀ شادی را به دشت آورده تا انکیدو را از این کار باز دارد.

لوحِ دوم:

گیلگمش برای رام کردن  و آوردن انکیدو به شهر، یکی از روسپیان مقدس معبد ایشتار به نام شَمخات را نزد وِی می‌فرستد. (عمل روسپیگری (تَن فروشی) در معبد در آن دوران عمری مقدس تلقی می‌شده، از این رو در برخی از متون از چنین زنانی به راهبه های شادی بخش نام برده شده است.) انکیدو شیفته آن زن می‌شود و پس از هفت شبانه روز هم آغوشی با او، دریافت که جانوران از آن به بعد از انکیدو می‌گریزند و متوجه می‌شود همه چیز در اطراف او دگرگون شده است... انکیدو مردی را دید که که با نارضایتی بسیار از انکیدو و زورگویی های گیلگمش  برای مردم سخن می‌گفت. انکیدو خشمگین شده به سوی شهر اوروک رفت تا با گیلگمش مبارزه کند. انکیدو به شهر می‌اید و با گیلگمش روبهرو میشود، آنگاه با هم می‌آویزند. چارچوب دروازه شکست، دیوار به لرزه درآمد. اما آن مبارزه فایده‌ای نداشت، چون قدرت هر دو یکسان بود. پس آن دو پی بردند که برای جنگ با هم آفریده نشدند بلکه برای دوستی باهم آفریده شدند.

لوحِ سوم:

گیلگمش از دوست خود انکیدو میخواهد تا با همراهی هم به جنگ «هومبابا» که دیو شروری است و مردمان جنگل سرو را آزار می‌دهد بروند.پیرسالاس نصیحت هایی برای این سفر به گیلگمش کردند و «نین سون» مادر وی دعا کرد و ار انکیدو  خواست که از پسرش محافظت کند. سپس گیلگمش دو بزغاله برگزید و نثار شَمَش کرد.

لوحِ چٰهارم:

گیلگمش و انکیدو به سوی جنگل سدر به راه می‌افتند. گیلگمش پنج خواب میبیند و انکیدو آنها را به پیروزی تعبیر میکند.آنان از هفت کوهستان می‌گذرند و سپس به دروازه جنگل سدر می‌رسند؛ این هنگام انکیدو هراسان میشود و گیلگمش او را دلداری میدهد.

لوحِ پنجم:

دو قهرمان با حومبابا مبارزه میکنند و گیلگمش با سه ضربه سرش را جدا میکند؛ سپس سرش را به عنوان قربانی تقدیم شَمَش میکند. آنها سپس درختان جنگل سدر را می‌کوبند و می‌کنند.

لوحِ ششم:

گیلگمش موی بلندش را شست و شو داد و جامه نو بر تن کرد. ایشتار، ایزد بانوی دین مادر سالاری، از دور مراقب او بود و شیفته‌اش شد. او از گیلگمش میخواهد تا همسر او شود. گیلگمش نه تنها عشق او را نمیپذیرد بلکه عشقِ ایزد بانو را تحقیر و ناچیز میکند، و بدو یاد آور میشود که با چه ترفند هایی بسیاری از همسران گذشته خویش را به کام مرگ کشانده است... ایشتار برای انتقام، از «ئه نو» میخواهد نره گاو آسمانی را فرو فرستد تا گیلگمش را فرو برد.سر انجام گیلگمش سر از تن نره گاو جدا کرده و دل نره گاو را به حامی خویش شَمَش فدیه میدهد. اما کشتن آن توسط گیلگمش باعث خشم ایشتار شد؛ پس تصمیم گرفت یکی از آن دو کشته شوند، و قرعه به انکیدو افتاد...

لوحِ هفتم:

انکیدو خواب میبیند که الٰٰهۀ ها برای مجازات گناهان گیلگمش و انکیدو یعنی کشتن حومبابا، نابود کردن جنگل سدر و کشتن نره گاو آسمانی، تصمیم گرفته‌اند انکیدو را از بین ببرند. انکیدو برای بار دوم خواب میبیند که مردی او را به دنیای زیرین برده و گیلگمش او را یاری نمیکند. انکیدو پس از این خواب های ناخوشایند دوازده روز بیمار میشود، و در میابد که ایزد بانو ایشتار او را نفرین کرده است.

لوحِ هشتم:

انکیدو میمیرد و گیلگمش بر مرگ او مویه میکند. او دستور میدهد تندیسی از انکیدو بسازند.

لوحِ نُهُم:

گیلگمش اندوهگین از مرگ انکیدو، راهی جایگاه اوتناپیشتیم (تنها انسانی که توانسته به جاودانگی برسد) می‌شود تا راز جاودانگی را از او بیاموزد. او پس از چند هفته سفر زمینی و دریایی سرانجام به دو کوه میرسد که معبر آفتابند. دو نگهبان کوه که مانند گژدم هستند، راه را به او نشان میدهند. او وارد تاریکی شده و آن سویِ تاریکی، باغی میبیند که برگ درختانش از لاجورد و میوه هایش از عقیق هستند.

لوحِ دهم:

گیلگمش در آنجا با «سیدوری سابیت» ملاقات میکند و از جایگاه اوتناپیشتیم میپرسد.سیدوری به او میگوید: اکسیر حیات که در پِیِ آنی، هرگز نخواهی یافت؛ آن هنگام که ایزدان آسمانی انسان ها را آفریدند زندگی و جاودانگی را برای خویش نگاه داشتند و مرگ را ارزانی ما کردند. سیدوری از گیلگمش میخواهد تا در زندگی خود شاد باشد و شادمانه زندگی کند... سپس سیدوری زورق بانِ اوناپیشتیم را به او مینماید تا یاریش کند. گیلگمش پس از سه روز آنگاه یک ماه و نیم دیگر با زورقِ او به جایگاه اوتناپیشتیم میرسد و ماجرای خویش را برایش میگوید.اوتناپیشتیم به او میگوید: مرگ تقدیر گریز ناپذیر انسان است...

لوحِ یازدهم:

گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم میپرسد. اوتناپیشتیم ماجرای توفان بزرگ راتعریف میکند: در زمان توفان بزرگ، به دستور «اآ» کشتی میسازد و یک جفت از هر حیوان در آن میگذارد. وقتی الهه ها از زنده بودن او مطلع شدند، او و جفتش را در شمار خود پذیرفته و ساکن آنسویِ دریا کردند. آنگاه اوتناپیشتیم از گیلگمش میخواهد که یک هفته بیخوابی بگشد؛ اما گیلگمش از این آزمون شکست میخورد. آنگاه اوتناپیشتیم جای «گیاهِ جوانی» را بر او آشکار میکند. گیلگمش راهی سفر سخت و طولانی شد تا به آن چشمه میرسد و آن گیاه را می‌یابد؛ ولی وقتی به شستشوی خود مشغول میشود یک مار آن گیاه را میخورد و گیلگمش دست خالی به شهر اوروک باز میگردد...

لوحِ دوازدهم:

گیلگمش انکیدو را برای بازگرداندن چیزی به دنیای زیرین میفرستد و توصیه هایی به او میکند تا بتواند به آنجا بازگردد اما انکیدو توصیه ها را عمل نمیکند و در دنیای زیرین گرفتار میشود. گیلگمش از الهه ها طلب یاری میکند و «اآ» اجازه میدهد که روحِ انکیدو بالا بیاید... سرانجام سرنوشت چنین رقم میزند که گیلگمش بمیرد. «انلیل» پدر ایزدان به او گفت که در زمین زیرین، در تاریکی به او نوری نشان خواهد داد. نمتار[1] نیز به سخن درآمد و سرنوشت محتوم گیلگمش را رقم زد. شهریار بر بستر آرمید و دیگر برنخواهد خواست. هرچند او بر اهریمن چیره گشت، اما هرگز باز نخواهد گشت.

 

1. دیو سرنوشت، در جهان زیرین و پیام اور و وزیر اعظم «ارشکی گال» و نازل کننده بیماری است.

 

منبع: چهار متن کهن - حیدر شجاعی

ادامــۀ جُــســتــار...
شــــکــــســـت ایــــرانـــیـــان، تـحـریـف بـزرگ تــاریــخ!